شاه رفت تیتر نخست روزنامههای پرتیراژ اطلاعات و کیهان در ۲۶ دی ۱۳۵۷با آخرین عکس از شاه بر روی پلکان هواپیما و در حال خروج از ایران بود که منتشر شد.
این عبارت کوتاه نشان از پایان یک دوران در تاریخ ایران بود. شاه بلندپرواز و مغرور ایران که بهدنبال رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ بود و چند سال پیش از سقوط، مقامات هفتاد کشور جهان را برای جشنهای دو هزاروپانصد ساله شاهنشاهی در ایران جمع کرده بود و در پاسارگاد در مقبره کورش با اعتماد بهنفس فریاد سر میداد که: “کورش آرام بخواب ما بیداریم”، حالا دربهدر به دنبال خانه و ماوایی بود تا در آن رنج و درد حاصل از بیماری جانکاهش را تحمل کند و اندکی به گذشته خود بیاندیشد.
رسم است که میگویند در عالم سیاست دوستی وجود ندارد و هر سیاستمداری که به مقامات سایر کشورها بهعنوان دوست خود نگاه کند، قافیه را باخته است. رسم است که میگویند سیاستمدار باهوش، سیاستمداری است که پس از دست دادن با مقامات سایر کشورها انگشتهای خود را میشمارد. رسم است که میگویند شاه بدون تاج تخت یک شاه مرده است… اما شاید بهندرت شخصی در تاریخ معاصر جهان به اندازه محمدرضا شاه پهلوی تکتک این جملات و سخنان عامیانه را با جان خود تجربه و لمس کرده باشد. شاه بلندپرواز و مغرور ایران که بهدنبال رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ بود و چند سال پیش از سقوط، مقامات هفتاد کشور جهان را برای جشنهای دو هزاروپانصد ساله شاهنشاهی در ایران جمع کرده بود حالا دربهدر به دنبال خانه و ماوایی بود تا در آن رنج و درد حاصل از بیماری جانکاهش را تحمل کند و اندکی به گذشته خود بیاندیشد.
آخرین شاه ایران به چشم خود دید که رئیسجمهور آمریکایی که میگفت هیچ جایی بهتر از تهران و هیچ میزبانی بهتر از شاه و شهبانو برای برپایی جشن کریسمس سراغ نداشتیم، حالا چگونه از یک احوالپرسی ساده هم دریغ میکند. آخرین شاه ایران به چشم خود دید که چگونه کشورهای غربی یکی پس از دیگری چشمهای خود را به روی او بستند و از پذیرش درخواست پناهندگی او سر باز زدند. آخرین شاه ایران به چشم خود دید که اگر انور سادات مصری و محبت خارج از عرف دیپلماتیک نبود، معلوم نبود روزهای آخر زندگیش را در چه شرایطی سپری میکرد و یا در چه کشور و سرزمینی و چگونه به خاک سپرده میشد.
حکایت تلخ ماههای آخر زندگی محمدرضا شاه، داستان آوارگی است، آوارگی از مصر و مراکش و باهاما تا مکزیک و آمریکا و پاناما، داستان ماههای آخر زندگی محمدرضا شاه داستان بیحرمتیها و زخمزبانهاست. (آن هم از سوی کسانی مانند “عمر توریخوس” حاکم پاناما که شاید شاه در طول حیاتش هیچگاه او را در حد و اندازه دیدار و ملاقات با خود نیز به رسمیت نمیشناخت).
فرح پهلوی در آن روزها میگوید: «دنیا طوری با ما رفتار میکند که گویی بزرگترین جنایتکاران روی زمین هستیم. رفتاری که با ما میشد و از محلی به محل دیگر پرتاب میشدیم وحشتناک بود».
کسی نمیداند که محمدرضا شاه در آخرین ماهها و روزهای زندگیاش به چه میاندیشید و چه نگاهی به گذشته خود داشت، اما هر چه بود بیماری سرطان و مرگ زودهنگام او را باید از خوشبختیهای آن روزهای او به شمار آورد.
در اواخر دسامبر سالیوان برای انجام مأموریتی به کاخ رفت میبایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بود بگوید که باید کشورش راترک کند. شاه بادقت و آرامش به سخنان سفیر امریکاگوش داد و گفت:”بسیارخوب، امابه کجابروم؟ ”سالیوانبخاطر آوردکه شاه خانهای درسویس دارد. اما اکنون شاه رفتن به سویس رانپذیرفت و گفت وضع سویس از نظر امنیتی خوبنیست.
در این حال سالیوان پرسید:”اعلیحضرتا، آیامیل داریدبرای ارسال دعوتنامهای از ایالات متحده برایتان اقدام کنم؟ ” شاه گفت:”این کاررابرای من میکنید؟ واقعااین کاررامیکنید؟ ” در عرض۲۴ ساعت واشنگتن به سالیوان جواب داد که ورود شاه به ایالات متحدهرا با خوشوقتی میپذیرد. سالیوان دستور داشت شاه را ازطرف رئیس جمهوری امریکا دعوت کند. در این هنگامآیت الله خمینی اعلام کرد هر کشوری که شاه را ازایران خارج کند به انقلاب کمکخواهدکرد.
واشنگتن خواستار روابط حسنه بازمامداران جدید ایران بود؛ زیرا ایران از نظراستراتژیکی برای امریکا حیاتی بشمارمی رفت؛ بنابراین رئیس جمهوری میبایست ازشاهفاصله بگیرد، نه اینکه اوراتشویق کند. این بود که سالیوان پیشنهاد کرد شاه از طریق یک پایگاه هوایی گمنام درایالت مین یا کارولینای جنوبی وارد امریکا شود و بهتر اینکه ورود او شبانه صورت گیرد. از آنجامیتواند به پایگاه هوایی تواویس در کالیفرنیا پرواز کند و سپس باهلیکوپتر به ملک آننبرگ برود. به عبارت دیگر او میبایست ازدرعقبی به درون کشوربلغزدبی آنکه کسی اوراببیند یاسخنی دربارهاش بشنود یا مورد ستایش قرارش دهد.
۲۶ دی ماه سال ۱۳۵۷ درست ساعت دو بعدازظهر بود که بالاخره هواپیمای حامل شاه و ملکه وهمراهان پرواز کرد. چند لحظه بعدکه این خبرازرادیو تهران پخش شد، شهرازخوشحالیمنفجرشد. بوق ممتد اتومبیلها به صدادرآمد، چراغ های آنها روشن شد، مردم درکوچه وخیابان به رقص میپرداختند و فریاد میزدند:”اکنون همه آزادند. ”مردم گلهای گلایول ومیخک وعکسهای آیت الله خمینی راتکان میدادند و میگفتند:”به همت خمینی / شاهفراری شده. ”
مجسمههای شاه و پدرش واژگون شد. روزنامهها باعناوین بسیار درشت”شاه رفت”بیدرنگ چاپ و توزیع شدومردم با اشتیاق فراوان آنهارا میربودند و میخواندند.
در این حال هواپیمای ۷۰۷ شاه که خودش آن راهدایت میکرد از زمین برخاست ورهسپارغرب شد، جایی که سرچشمه رؤیاها و خیالات واهی اوبود و اکنون هدف نفرتبسیاری ازاتباع اوشده بود.
در اکتبر۱۹۷۱ محمدرضاپهلوی ضیافتی ترتیب داد که ازهمه مهمانیها برتر بود همچنین سی امین سال سلطنت خود و دهمین سال برنامه اصلاحاتش را که انقلاب سفیدمی نامید نیزجشن میگرفت. بنا بود انقلاب سفید شامل اصلاحات ارضی و گسترش سوادآموزی و آزادی زنان، مدرنیزه کردن صنایع و زیربنای اقتصادی و توزیع مجدد دست کم بخشی از ثروتها و کاهش قدرت روحانیون شیعه باشد. ناگزیراین”انقلاب”روحانیون را دچارخشمساخت.
در این جشن که درتخت جمشید برگزار میشد، ۹ پادشاه، ۳ شاهزادهحاکم، ۲ ولیعهد، ۱۳ رئیس جمهور، ۱۰ شیخ، ۲ سلطان همراه با انبوهی ازمعاونان رئیسجمهوری و نخست وزیران و وزیران خارجه و سفیران و دیگر دوستان دربار که ازنقاط مختلف جهان آمده بودند در تخت جمشیداقامت گزیدند.
در تخت جمشید، محمدرضاشاه تاریخ ایران رابه میل خودتغییرشکل داد. او ازجشنیکه برپاکرده بود راضی بود میگفت: این جشن کمک بزرگی به تجدید نظر غربیان دردیدگاهشان نسبت به ایران خواهدکرد. به نظر او نقطه اوج این مراسم وقتی بود که در برابر گور خالی، ولی تاثیر برانگیزکورش کبیر ایستاد و باصدای یک نواخت و بی حالت خاصخودش او را با طمطراق موردخطاب قرارداد و گفت:”کورش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاههخامنشی، شاه ایران زمین، ازجانب من شاهنشاه ایران، و ازجانب ملت من برتو درود باد! …همه ما در این هنگام که ایران نو با افتخارات کهن پیمانی تازه میبندد تو را به نام قهرمانجاودان تاریخ ایران، به نام بنیان گذارکهن سالترین شاهنشاهی جهان، به نام آزادی بخش بزرگتاریخ، به نام فرزند شایسته بشریت درود میفرستیم. کورش، ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمدهایم تا بگوییم آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم و برای نگهبانی میراث پرافتخارتوهمواره بیدارخواهیم ماند. قابل ذکراست که هزینه این جشن بیش از۳۰۰ میلیون دلاربود.
پروازبه مصرسه ساعت هم طول نکشید. شاه که همیشه عاشق پرواز بود درکابین خلبان ماندتا اینکه بوئینگ ۷۰۷ ازقلمروهوایی ایران خارج شد. بعدازظهر۱۶ ژانویه که هواپیمای آبی وسفید۷۰۷ به فرودگاه اسوان نزدیک شد، پرزیدنت سادات وهمسرش با گارد احترام در انتهای قالی قرمز ایستاده بودند،۲۱ تیر توپ شلیک شد، موزیک نظامی، سرودشاهنشاهی ایران و سرود ملی مصر رانواخت. دیگر هیچگاه و در هیچ نقطهای ازجهان چنین مراسم احترامیبرای او برگذار نشد.
در۲۲ ژانویه، یعنی شش روز پس از آنکه شاه تهران را ترک کردند؛ سادات حالا شاه، ملکه و همراهان را به سمت مراکش بدرقه کرد.
هنگامی که بوئینگ شاه و ملکه در۲۲ ژانویه ۱۹۷۹ درمراکش به زمین نشست، ملکحسن دوم برای پیشواز درفرودگاه بود. اما هیچ یک از احتراماتی را که انورسادات برایشان انجام داده بود، بجا نیاورد. وقتی شاه واردمراکش شد، طبعا مقامات مراکشی نمیدانستند او چه مدت اقامتخواهد کرد. ولی روشن ساختند که امیدوارند هرچه زودتر راهی ایالات متحد امریکابشود. اما شاه اکنون مایل بود قبل از رفتن به امریکا قدری بیشتر تأمل کند. با کمک یا بدون کمک سیا و مشارکت شاه، عدهای ازفرماندهان نظامی که در ایران ماندهبودند، هنوز درصدد ترتیب کودتا بودند. اما فرصت اجرای این نقشهها را نیافتند، چون در اول فوریه ۱۹۷۹ آیت الله خمینی پیروز مندانه به تهران بازگشت.
با پیروزی چشمگیر انقلاب درایران، مخالفت با اقامت شاه در کشورمغرب افزایشیافت. مراکش دولت جدید بازرگان رابه رسمیت شناخته بودو ملک حسن هیچ نفعی از ادامه مهمان نوازی از برادر سرنگون شده اش نداشت. دراواسط فوریه که شاه بیش ازیک ماه بود درمراکش بسرمی برد، درمیان دیپلمات های مقیم آن کشورشایعه شدکه رفتار ملک حسن با اوسرد شده است. مقامات آن کشوراز”مردی که برای شام آمده بود، و پس از صرف شام نمیرفت” گفتگو میکردند و این مطلب را روشن ساخته بودند که شاه بایدپیش از کنفرانس سران اسلامی که قرار بود آوریلدرمغرب تشکیل شود، از آنجابرود.
در ۲۲ فوریه شاه پیامی برای ریچارد پارگرسفیر امریکا در مراکش فرستاد وگفت اکنون مایل است به ایالات متحده برود. او سرانجام تشخیص داده بود که به هیچ وجه شانسیبرای بازگشت به کشورش ندارد. قبل از ورود شاه به امریکا در دستگاه دولتی امریکا بجز برژژینسکی کسی باقی نمانده بود که مایل به رفتن شاه به امریکا باشد. قبلا سایروس ونس موافق اعطای اجازه ورود بهشاه بود و حتی در ماه ژانویه از هنری کیسینجر خواسته بود اقامتگاهی برایش بیابد. اکنون وزارت خارجه استدلال میکرد که هم منافع امریکا درحفظ مناسبات حسنه با ایران و همامنیت امریکاییان مقیم آن کشور ایجاب میکند که شاه به امریکا نرود.
پریزیدنت کارتر در خاطراتش مینویسد که در ۱۵ مارس اطلاع یافت که ملک حسن به واشینگتن فشار میآوردکه به شاه اجازه ورود بدهند ومیافزاید:”به این نتیجه رسیدم که بهتر است شاه در جایی دیگر اقامت کند و از ونسخواستم که بگردد و جایی برای اقامت او بیابد”در واقع در این مرحله وزارت خارجه میدانست که تقریبا هیچ کشوری که حاضر به پذیرفتن شاه باشد وجود ندارد.
بمنظور اطمینان از اینکه شاه موضوع رافهمیده باشد که نمیتواند به آمریکا برود، سایروس ونس و ریچاردپارکر سفیرامریکا به دیدار او فرستاده شدند. سفیر سخنان خود را با این کلمات شروع کرد:”اعلیحضرتا، شما همیشه در امریکا مهمانیعزیز هستید، ولی در حال حاضر رفتن شما به آن کشور بسیار نابجا خواهد بود. ممکن استمسائل قانونی در انتظارتان باشد، و نیز مسائل امنیتی. من اجازه دارم به شما بگویم که هم پاراگوئه و هم افریقای جنوبی از پذیرفتن شما خوشحال خواهند شد. ” شاه پاسخ میدهد که خاطرات غم انگیزی از افریقای جنوبی دارد، زیرا پدرش در آنجا مرده است ونیز مایل نیست به پاراگوئه برود؛ و افزود:”من مکزیک راترجیح میدهم. ”پارکر گفتکه وزارت خارجه از دولت مکزیک این تقاضا راکرده، ولی هنوز پاسخی دریافت ننمودهاست.
بالاخره در ۲۱ مارس به باهاما رفت که برای مدت موقتی به او روادید گردشگری داده بود. تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بینتیجه ماند. با پایان یافتن روادید باهاما، او توانست در ۱۰ ژوئن به مکزیک برود بیماری او در مکزیک هر روز شدت مییافت، اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد. با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازهٔ ورود به آمریکا بیابد. او در ۲۲ اکتبر به آمریکا رفت و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد.
محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان، نخست در دوم دسامبر به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس، سپس در ۱۵ دسامبربه پاناما و ۲۳ مارس ۱۹۸۰ به مصر رفت و دستِآخر انور سادات به او پناهندگی داد.
مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر، پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفتهای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی، محمدرضا پهلوی در ۶۰ سالگی در قاهره درگذشت.